شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

باز هم سونوگرافی!

سلام پسر کوچولو عزیز مادر امروز باز دکتر بودیم آخه خانم دکتر بخاطر فشارم گفت بجای هفته ای یکبار باید هفته ای دوبار بیای پیشم.امروز که رفتیم پیش خانم دکتر مهربون فشارمو که گرفت گفت هنوز فشارت یکم بالاست(فشارم 13روی 8بود)برام یه سونوگرافی از ریه هات و نوار قلب تو گل پسری نوشت تا مطمئن بشه آیا اونجا حالت خوب خوبه؟ گفت اگر خدای نکرده مشکل داشته باشی دیگه تعلل لازم نیست و باید زودی بپری بغل مامانی. باز هم مثل چندروز پیش همه شوکه شدن ولی من همچنان آروم و ریلکس بودم عصری با بابا محسن رفتیم سونوگرافی.اول نوار قلبت رو گرفتن که پسر ناقلای من هرکاری میکردم تکون نمی خوردی،حتی بابا محسن رفت کاکائو خرید...
26 مهر 1391

شوک

  سلام شیرین عسلم مامانی باز امروز دچار یک شوک شدیم میدونی چی شد دیگه! برات می نویسم تا یادگاری بمونه که بدونی هر لحظه با تو بودن پر از خاطرات کوچک و بزرگ این چنینی بود. امروز صبح وقت دکتر داشتم برای بررسی وضعیت تو،وقتی خانم دکتر فشارمو گرفتن فشارمو 14روی 9 بود و این اصلا خوب نبود چون مامانی فشار زن باردار باید حداکثر 12روی 8 باشه چون برای نی نی کوچولوش ضرر داره. خانم دکتر بالافاصله برام آزمایش اورژانسی دفع پروتین در ادرار نوشت و گفت اگر جواب مثبت باشه طی امشب یا فردا باید پسری بدنیا بیاد و ختم حاملگی باید بشه  البته گفت خداروشکر شما دیگه برای خودت مردی شدی(یعنی نارس به حساب نمیای)...
24 مهر 1391

دلواپسی های مادرانه از جنینی تا.....

    سلام آرام جانم پسرم امروز مامانی رو حسابی ترسوندی!حتما خود شیطونتم میدونی چیکار کردی! امروز یکم داشتم به نظافت خونه مخصوصا اتاق تو نازنینم می رسیدم(آخه امشب دیگه سرویس چوبتو میارن )چندساعتی که برای خودم مشغول بودم و از تو غافل یکدفعه به خودم اومدم متوجه شدم تو از 6صبح تا حالا تکون نخوردی و اون موقع هم ساعت نزدیک12 ظهر بود نمیدونی پسرم دنیا رو سرم خراب شد .حالم خیلی بد شد برای آرامش خودم کمی قرآن خوندم بعدشم یه کاکائو خوردم و آروم به پهلوی چپ دراز کشیدم تا مواد قندی بهت برسه حس کردم شاید گرسنه ای که تکون نمی خوری ولی من صبحانه خورده بودم.باز پیش خودم فکر کردم نکنه سردت شده آخه پوست شکمم سرد  ...
22 مهر 1391

هوای ابری.مامان ابری

    سلام سلام صدتا سلام به گل پسرم قندعسلم آرتینم امروز مامانی خیلی تنهایی تو خونه حوصلش سر رفته بود .یه جوری دمق بود حوصله انجام هیچ کاریم نداشت تا خودشو سرگرم کنه. تا اومدن بابایی هم که خیلی مونده بود.هوا هم ابری و دلگیر بود.    و این حال مامانو بدتر می کرد(تو دلش همش آرزو می کرد کاش تو گل پسری الان بودی باهات بازی می کرد). مامانی تصمیم گرفت تا خودشو یه جور سرگرم کنه رفت تو اتاقت یکم به تزئینات داخلی اتاقت رسید(نصب یه سری عروسک روی در و دیوار)آخه هفته آینده قراره سرویس چوبتو بیارن اتاقت هنوز آماده نیست گل پسری.   بعد این کارم بازم ماما...
18 مهر 1391

بازدید از اتاق زایمان

دوباره سلام ماهکم عزیز دلم امروز بیمارستان یه تور گذاشته بود(بازدید از اتاق تولد نی نی گولوها).باهم رفتیم خیلی باحال بود پسرم. اتاقی های خصوصی کاملا مجهز،زیبا و شیک.مخصوصا تصویر دیوار اتاق ها که تصویر اعماق دریا بود پر از ماهی و گیاهان مختلف با رنگ آرامش بخش آبی (به قول یکی ار مامان ها شبیه مهدکودک بود) با دیدن اونجا واقعا حس خوب و قشنگی بهم دست داد رفتم به عالم رویا خودمو اونجا دیدم و لحظه ای که تو در اون اتاق متولد شدی و منم تو رو غرق بوسه می کنم حتی بابا محسن رو هم تصور کردم که پشت اتاق منتظره تا بهش بگن پسر خوشگلت بدنیا اومد و اونم به حامل این خبر مژدگانی بده مامانت خیلی...
16 مهر 1391

آخرین سونوگرافی

  سلام فرشته زمینی مامان سمیه و بابا محسن پسر شیرین تر از عسلم امروز دوباره چهره نازتو،تک تک اعضای بدنتو دیدم.گل زیبای من چقدر ماه بودی نه زیباتر از ماه بود داشتی انگشت کوچولوتو می خوردی مامان فدای انگشتاتت فدای تمام اعضای بدنت که تماما از پوست،گوشت و خون منی. آرتینم جونم به جونت بستست پسرم.تو و بابایی بزرگترین هدایای الهی من هستین اگر شماها نباشین می خوام دنیا هم نباشه.هزار ماشاالله گلم که حسابی بزرگ شده بودی.ماه پیش همش ١کیلو٦٠٠ بودی الان شدی ٢کیلو ٧٠٠گرم(فتبارک الله احسن الخالقین).چی بگم پسرم که این حس مادری با هیچ حسی قابل مقایسه نیست(خدایا شکرت که نعمت مادر شدن رو از من محروم نکردی).پسرم داشت...
15 مهر 1391

اندر احوالات مامانی در روزهای پایانی

سلام عشق مامان این روزهای پایانی هم به لطف خدا دارن سپری میشن و حال منم خداروشکر خوب خوبه.چندروز پیش عروسی بودیم یادت که میاد پسرم تو اصلا تکون نمی خوردی!فکر کنم داشتی از موزیک و رقص میهمانان لذت می بردی.   همه فامیل با دیدنم ازم می پرسیدن پسر طلا کی میاد وکلی قربون صدقت می رفتن.الهی من فدات بشم که نیومده اینهمه عزیزی.مادر داماد(عمه ام)گفت انشاالله عروسی پسرت کلی با گفتن این جمله خندیدم   چون تصور می کردم مادرشوهر شدم.کلی هم هوای منو داشتن بارداری این حسنم دارها که همه مواظبتن. کلاسهای آموزشی که بیمارستان گذاشته رو هم دارم شرکت می کنم   خیلی مفیدن چون من که تجربه بچه داری ندا...
10 مهر 1391

یا ضامن آهو

پسر  قشنگم امشب شب تولد آقام امام رضاست.مامانی منو بابات خیلی امام رضارو دوست داریم من که هربار اون گنبد طلا رو تو تلویزیون می بینم دلم پر می کشه به اونجا و اشک می ریزیم آخه عاشقشم.خداروشکر از وقتی منو بابایی ازدواج کردیم هرسال آقا مارو طلبیده و به پابوسش رفتیم.امسال خرداد هم که مشهد بودیم تو خوشگل پسر هم باهام بودی و از طرف توام به آقا سلام دادم و به آقا گفتم انشاالله سال بعد آرتینی خودش میاد پابوست آقا جونم.از آقا خواستم که حافظت باشه و حافظ همه نی نی ها و همه زنهایی که در حسرت مادرشدن هستن رو از این نعمت محروم نذاره.راستی مامانی اون موقع تو حرم یه نی نی خوشگل که پسرم بود حدود ٣ماهه دیدم خیلی شیرین و دوست داشتنی بود اونجا بود ک...
6 مهر 1391

شمارش معکوس

    سلام پسر قشنگم امروز اول مهره بالاخره پاییز با تمام قشنگیهاش با خزان زیباش از راه رسید(مامانی عاشق لگد کردن برگ درختان خزان زده زیر پاهاش و شنیدن صدای خش خش اونهاست)   راستش پسرم همیشه دوست داشتم بچه ای داشته باشم که متولد پاییز یا بهار باشه و خدا نیز این خواستمو اجابت کرد(آخه منو بابایی هردو متولد بهاریم و پاییز هم برام همیشه حس خوب به همراه داشت)خدایا ازت ممنونم و عاشقانه دوستت دارم.وقتی سوم اسفند سال ١٣٩٠متوجه حضور زیبای تو در وجودم شدم رسیدن به فصل پاییز برام خیلی دور از دسترس بود اما واقعا این ٩ماه زود گذشت، لطف خداوند بود که بارداری خوبی داشتم.اما دیگه به پایان راه نزدیک می...
1 مهر 1391